فریادهای گربه ی طبقه ششم

وقتی چیزیو از دست میدی، مثل اینه که یه بخشی از وجودت رو ازت جدا کردن. مثل اینه که دستت رو قطع کردن. تو چه واکنشی نسبت به کسی که اون چیزو ازت میگیره نشون میدی؟ ازش متنفر میشی. چون داری درد میکشی و اون مقصر درد کشیدن توعه... چون بی رحمانه دستت رو قطع کرده... 
آه چیز عزیزم... تورو یه جای دیگه پیدا میکنم... 
هیچوقت نمیتونم از دستت بدم... 
اما یکم طول میکشه تا جای زخمش خوب شه...
تا اونموقع صبوری کن، باشه عزیزم؟
من بهت محبت میکنم صدبرابر اون چیزی که اون نتونست... 
من تورو بیشتر از هرکسی میشناسم... تو مال خودمی...  
گریه هام کم شدن... اشکام کوچیکتر...
و من امید دارم که میتونم از پسش بر بیام... 
و حالا دارم موزارت گوش میدم... از اون خوشحالاش... غمم هست... هر دو هستن..
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۷ ، ۲۲:۳۳
تو
آخ...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۷ ، ۲۲:۰۵
تو

next step: goodbye

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۷ ، ۱۴:۴۶
تو
اونجایی که دیگه خسته میشی و میگی خب که چی؟
برو زندگیتو بکن! چکارت کنم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۶ ، ۰۰:۲۰
تو
نمایش اینطوریه که،
تو یه جنبه ای از خودت رو سرکوب میکنی،
و دنیا به طور هوشمندانه تورو توی موقعیتی قرار میده که جذب آدمی بشی که اون جنبه رو توی خودش داره.
چون میخواد تو اون جنبه ی خودت رو ببینی.
ولی به این زودی نشونت نمیده! 
و وقتی دیدیش هم، لزوما از اون جنبه خوشت نمیاد!
در هر صورت اون چیزی که اهمیت داره اینه که هیچ راه فراری نیست از اون چیزی که در خودت دوست نداری!پس چه بهتر که مجبور باشی ببینیش و ازش فرار نکنی و سرکوبش نکنی! 
تهِ اون چیزی که بهش میگن عشقِ رمانتیک همینه! 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۶ ، ۰۱:۱۴
تو
I wish to die
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۶ ، ۱۸:۳۰
تو

first

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۶ ، ۱۲:۵۰
تو
من بغض دارم
و به هر کسی دلیل رنجمو میگم
هیچ حقی بهم نمیده
ولی دارم رنج میکشم
عمیقا
هر روز
هر لحظه
برام مثل رنجه
و گاهی وقتا فکر میکنم مردن خیلی بهتر از این رنج کشیدن مدامه...
چون هیچ راه حلی براش نیست...
و اره، من نمیتونم این رنجو ول کنم، چون اگه ولش کنم منم دیگه نیستم
من چیزی رو میخوام که اگه اون چیز رو نداشته باشم نمیخوام زندگی کنم
ینی فکر نمیکنم زندگیم بدون اون چیز معنایی داشته باشه
ولی بنظرم اگه اون چیز رو داشتم، هر رنجی برام کمتر میشد
چون برام اون چیز اصل بود که داشتمش...
من عمیقا غمگینم
هیچ راهی نیست...
هیچکس کمکم نمیکنه... 
من خسته شدم از بس تنهایی به مشکلاتم فکر کردم
من احساس تنهایی میکنم... 
کاش میمردم... طبیعی... مثل یه گل...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۱۸
تو

I cry because I can do nothing more

And the tears wont stop

I guess there is a price to pay

and the price is my tears

I'm fine...I swear nothing is wrong with me

But I'm a liar too

and I'm good at that, lying about my feelings I mean



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۶ ، ۰۰:۰۵
تو
میرم تو اتاقم
درو قفل میکنم
چراغا رو خاموش
و به این فکر میکنم که نچسب ترین دختر دنیام...
چرا باید کسی عاشقم بشه؟ 
و بعد گریه میکنم...
و همه چیز بهتر میشه... 
ولی این فقط یه توهمه...
هیچی بهتر نمیشه...
و دوباره گریه میکنم
و دوباره گریه میکنم
و دوباره 
گریه
میکنم...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۰۸
تو

So my dear...is this the way you treat someone whose emotional control is in your hand?0

That makes you powerful, doesn't it?0

is this the way you choose to use your power?0

Now stop telling me that thing about self control...That's  all rubbish...you know that...0

I'm strongly weak, and yes, you can control me easily...come on use your power! destroy me!0







۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۶ ، ۰۰:۰۳
تو
.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۶ ، ۰۰:۴۵
تو
خیلی زود میتونم برم توی لاک خودم...
احساساتمو نادیده بگیرم...
و تبدیل به بی احساس ترین ادمی بشم که کسی توی عمرش دیده
غیر عقلانیه؟ همینه که هست... 
این هم ضعف منه...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۳۸
تو
Kill me please, coz I’m already dead...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۶ ، ۱۴:۴۸
تو
وقتی میتونم کسایی رو به قلبم راه بدم که میتونم بهشون اعتماد کنم،
چرا کسایو راه بدم که نمیتونم؟
چه ربطی داره که اون آدم کیه؟
چرا مجبورم؟ 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۶ ، ۰۸:۴۹
تو

I miss you like hell...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۶ ، ۰۰:۱۲
تو
باید با افتخار احمق باشم
نامطلوب باشم
متفاوت باشم
تا خودم اذیت نشم 
گور بابای بقیه
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۶ ، ۱۵:۱۰
تو
دو حالت وجود داره:
یکی از شدت بدحالی خابت نبره
یکی از شدت بدحالی فقط دلت بخاد بخابی
هر دو آزار دهنده ن ... 
ای کاش تموم شه فقط...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۶ ، ۰۰:۲۱
تو
نرو... اگه بری، ...
نمیدونم چه بلایی سرم بیاد...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۶ ، ۰۲:۲۲
تو
حالم خوب نیست...
ناراحتم...
دلم میخواد بغلم کنی...
بدون اینکه بپرسی چرا...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۶ ، ۲۱:۳۲
تو
الان باخ نمیخام
چرا دروغ گفتم که میخام؟
من منظورم این نبود که اون آدم بدی بود،
پس چرا جوری گفتم که اینطور حس بشه؟

داره حالم از دروغ هام به هم میخوره...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۶ ، ۲۰:۱۰
تو
در حالیکه یک چیز رو داری، نداشتنش، میدونی یعنی چی؟
باید رفت... باید ترک کرد... شاید اون چیز هیچ وقت قرار نبوده مال تو باشه...
شاید بهترین کاری که میتونی برای اون چیز بکنی همینه...
و برای خودت...
باید سکوت کرد...
باید رفت از جایی که مال تو نیست...
سخته ولی باید رفت...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۶ ، ۰۱:۲۴
تو
هرچی یه چیزیو توی یه جامعه بیشتر مورد عتاب قرار بدین،
اون چیز بیشتر در جامعه رشد میکنه.
و یا اگر در مواردی مانع رشدش شد و نتیجه مورد نظر به دست اومد،
ته نشینی ها و ناخالصی هایی از زور رو در خودش خواهد داشت.
حالا نمیدونم کدوم بدتره؟
ایجاد یک صفت زوری که پر از ریا و تظاهر و بدون آگاهیه؟
یا ایجاد نشدن اون صفت و صداقت در به اصطلاح اون چیزی که روشنفکران جامعه حماقت میدونن؟
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۶ ، ۲۲:۲۰
تو
یه جایی هست
که چیزی نیست
میتونه پایین تر باشه
یا بالاتر
پایین تریه مثل خوابه
بالاتریه مثل رسیدن به قله کوه
کجاس؟
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۶ ، ۱۵:۴۱
تو
بنظرم آدم فقط وقتی میتونه احساس پشیمونی کنه که کاری از دستش بر بیاد و نکنه.
ضمن اینکه احساس دلسوزی بیش از حد ناشی از یه مشکل درونی حل نشده س، 
پس به جای دیدن واکنش های احساسی آدما، علت پشتش رو ببینید،
اینطوری به جای اینکه طرفو بالا ببرید، متوجه مشکلات سرکوب شده گذشته ش میشید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۶ ، ۰۸:۴۹
تو
من خیلی ها رو دیگه دوس ندارم
به خاطر اینکه از ضعف هام سو استفاده کردن
قضاوتم کردن( تعریف دارم از قضاوت)
حس بی ارزش بودن بهم دادند
هر موقع خواستن باهام خوب بودن و هر موقع حالشون بد بود بد بودن...
من نمیتونم ادمای اینطوری رو تحمل کنم... از کسایی که نباید این زخما رو میدیدم دیدم...
و برام مهم نیس اگه کسی فکر کنه چقدر با همه احساس جدایی دارم... حق دارم اینطور حس کنم...
ولی لیستم میتونه بزرگتر شه و برام مهم نیس اون ادم کی باشه... 

بهرحال اون چه که مهمه اینه که دونستن اینکه اون ادما خودشون احساس بی ارزش بودن دارن و رفتاشون ناشی از این هست هم نمیتونع باعث بشه ببخشمشون...
من یادم نمیره و نمیبخشم...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۶ ، ۰۲:۰۱
تو
از یه طرف میدونم یسری مشکلاتی دارم که اگه بهشون فکر کنم اونقد حالم بد میشه که هیچکاری نمیتونم بکنم
و از طرفی میدونم با فکر نکردن به اونا دارم خودمو غافل میکنم از چیزی که هست،
منظورم اینه که ممکنه تو با دوستت توی یه اتاق بشینی ولی هر دوتون این آزادی رو داشته باشین که کار خودتونو بکنین، خب این مشکلی ایجاد نمیکنه،
اما اگر از یکی بدت بیاد و باهاش توی یه اتاق باشی و کاری هم به کار هم نداشته باشین، میدونی یه جای کار اشتباهه و اخر کار دعوات میشه، نفرتت از اون آدم، انرژی زیادی ازت میگیره و حس خوبی نداره، میدونی؟
مثل یه نت فالشه...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۶ ، ۰۱:۴۸
تو
مهم اینه که به خودت وفادار باشی،

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۶ ، ۲۱:۲۱
تو
بعضی وقتا یکی که سعی میکنه به بقیه کمک کنه،
فقط حوصلش سر رفته...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۶ ، ۱۹:۴۸
تو
از اونجایی که نفهمیدم این دو روز چطوری گذشت، پست نذاشتم،
و الانم اومدم بگم که حس آدمی رو دارم که کوره،
و همه دارن ازش میپرسن، چرا قرمزو نمیبینی؟ 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۶ ، ۰۱:۱۹
تو